مدرسه یى به نام زندگى
مدرسهیى بهنام زندهگى
خدا میداند، ولی ...
آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد
دیگر نه میشود تقلب کرد
و نه میشود سر کسیى کلاه گذاشت
آن روز تازه میفهمیم دنیا با همهى بزرگیش
از یک جلسهى امتحان مدرسه هم کوچکتر بود!
و آن روز تازه میفهمیم که زندگی عجب سوال سختیی بود ...
سوآلیی که بیش از یک بار نمیتوان به آن پاسخ داد
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد،
روی تختهسیاه قیامت
اسم ما را در لیست خوبها بنویسند
خدا کند حواسمان بوده باشد و
زنگهای تفریح آنقدر در حیاط نمانده باشیم
که حیات را از یاد برده باشیم
خدا کند که دفتر زندهگیمان را خوب خطکشى کرده باشیم
و زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما این باشد که نیکیها و خوبیها را در آن نقاشی کنیم
و خدا خودش کمک کند بدانیم که دفتر دنیا چرکنویسیی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتریى دیگر است
همچنان که حضرت حافظ فرموده «... حدیث عشق در دفتر نگنجد»